فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

خوشگلای خاله

بابا گفتن فاطی طلا

فاطی جونم بابا ماما ویه سری دیگه از کلمات رو میگه ولی بابا رو زیادتر میگه هرکسی که زنگ میزنه خونشون باهاش حرف بزن هی میگه بابا بابا بابا مامانش میگه تو کارای خونه کمک میکنه هرکاری که من میکنم اونم انجام میده فرشته کوچولو ...
24 اسفند 1390

سفر مامان علیرضا

مامان علیرضا دو روزه که رفته سفر با دوستاش طرفای جنوب علیرضا هم خونه زن عموشه پیش محسن قرار امروز با باباش یه سر بیان خونمون ما هم که داریم خونه تکونی میکنیم ولی با این حال منتظرشون هستیم دلم واسش یه ذره شده ...
24 اسفند 1390

چهارشنبه سوری86

سال 86 بود با زن داییم وخاله آرزو رفتیم بیرون خرید کردیم یه ترقه خورد به پام خیلی وحشتناک پام سوخت زن داییم به اونی که ترقه رو پرت کرده بود سمت حرف زد طرف به جا معذرت خواهی میگفت تیر که بهش نخورده یه ترقه بوده مگه چیه این خاطره من از چهار شنبه سوری امیدوارم که تو شبهای چهارشنبه سوری برا هیچ کس اتفاق بدی نیوفته ...
23 اسفند 1390

شعر چهارشنبه سوری

بشد «چارشنبه» هم از بامداد / بدان باغ که امروز باشیم شاد واست آتیش روشن کردم که اخر زمستونه / چهار شنبه ی اخر سال قلب من آتیش بارونه غمهاتو آتیش میزنم سرخی آتیش مال تو / چشم حسودا کور شه از عشق میون من و تو سرخی تو از من ، زردی من از تو جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک با یاد سرخی گونه هات.. درخشش چشمات .. سوزانندگی لبهات.. داغی عشقت از رو آتیش میپرم   ...
23 اسفند 1390

چهارشنبه سوری رو با چارشنبه سوزی اشتباه نگیریم

امشب شب چهارشنبه سوری هنگام پریدن از آتش : غم برو شادی بیا ، محنت برو روزی بیا رو بگیم ولی باید خیلی خیلی مواظب باشیم امشب با این همه وسایل آتیش بازی خطر ناک مثل ترقه های مختلف وسیم هایی که آتیش   میزنن مواظب خودمون و مخصوصا کوچکترا باشیم ...
23 اسفند 1390