شعر کودکانه 3
«- آقا زنبوره!
- ویز ویز ویز
- نیشت تیزه؟
- تیز ِ تیز ِ تیز.
- نیش بزنی، چطور میشه؟
- جاش میسوزه، جیلیز جیلیز.
.... »
«- حسنی باباش یه باغ داره
باغ باباش کلاغ داره
- باغ و کلاغ دیگه چی داره؟»
به همین سبک ادامه میدهد تا به میرسد به:
«- باغ و کلاغ و خاله قورباغه و جوجه مرغابی و پاپرهای و جوجه کوچولو و آقا زنبوره و بیبی طوطی و حاجی لکلک. دیگه چی داره؟
- گرگ بلا.»
«پنج تا انگشت بودند که روی یک دست زندگی میکردند. در یک روز بارانی...
اولی گفت:وای داره بارون میآد
دومی گفت: شُرشُر ناودون میآد
سومی گفت: چتر نداریم بریم خونه، تر میشیم
چهارمی گفت: کوچک و کوچکتر میشیم
انگشت شست گفت نمیریم
روی سرمان چتر میگیریم
دستو با هم بچرخانیم
تا زیر بارون نمانیم .
«دویدم و دویدم
به دکمهای رسیدم
دکمه رو پیرهنم بود
پیرهن من تنم بود
دکمه رو خسته کردم
هی باز و بسته کردم
دکمه پرید و در رفت
قِل خورد کنار در رفت»
صبح شد و شب سرآمد
خورشید خانم درآمد
سلام چراغ آسمان
خورشید ناز مهربان
نور می پاشی رو دنیا
جان می دی به درخت و کوه و دریا
خورشید گرم و زیبا
چه نعمتی، شکر خدا
دس دسی مورچه می آد
از کجا ؟ از کوچه می آد
خوشحال و شاد و خندونه
دنبال قند و قندونه
مامان در قندون ما رو بسته
بیچاره مورچه بی خودی نشسته