بدون عنوان
تنهایی تنهایی دوباره پرم را گرفت تنم را خسته و شادی روح را از من گرفت پرکشید شادی از روح و جانم پر شد پیمانه دوباره اشک چشمانم غم در زد و آمد به غم خانه ی من غم به زور پرده کشید بر دل بیچاره من خواستم بگریزم من ز غم این همه تنهایی خواب بود جسم گریزی نیست نه ز غم نه زین همه تنهایی ...
نویسنده :
خاله زهره
16:29